دانلود رمان آغوش خالی

درباره‌ی دختری به نام مینو است که او و دوستانش هواداران پرشور تیم فوتبال پرسپولیس هستند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند برای تضعیف تیم رقیب، مینو به البرز شمس، کاپیتان تیم استقلال، نزدیک شود تا با ایجاد حاشیه، عملکرد او را تحت تأثیر قرار دهند. این تصمیم به ماجراهایی منجر می‌شود که محور اصلی داستان را شکل می‌دهد.

دانلود رمان آغوش خالی

ادامه ...

دانلود رمان آغوش خالی

ادامه ...

برگشتم که ناگهان صدایی بلند شد.او بود…
بالاخره این افتخار را کرد و بیرون آمد.
دخترانی که تا الان منتظرش بودند
به سمت ماشینش دوید و من هم اخم کردم!
احمقانه بود…
به خودم پوزخند زدم…
برای همین اینجا هستم!
برای گرفتن عکس و امضا از آقای شمس.
بعد از نیم ساعت بالاخره اطراف ماشینش ساکت شد
و آهسته به سمتش رفتم. دو دختر را دیدم که به ماشین او چسبیده بودند
و با او سلفی گرفت
مثل هر روز اینجا
آنها تقریباً هر روز با همه بازیکنان عکس می گرفتند و
همه آنها در یک آشفتگی بزرگ وارد شدند.

به خودم اومدم…
با اون اخم میخوای منو بکشی؟

سریع دستمو لای موهام کشیدم و به راهم ادامه دادم و مرتبش کردم. دو دخترم کارشان تمام شده بود و البرز قصد رفتن داشت که سریع به او زنگ زدم: «آقا. شمس؟” به سمتم برگشت و با حالت خاصی نگاهم کرد. او را از قبل می شناختم… از آنجایی که دو هفته پیش قراردادش بسته شد و تمریناتش را شروع کرد، هر روز می آمدم و با او عکس می گرفتم. بهش نزدیک شدم و با محبت بهش نگاه کردم: عکس بگیریم؟ گوشه های دهنش کمی بلند شد… دلم می خواست جیغ بزنم و هر چی از دهنم در اومد به سمتش پرت کنم. “چه کسی به من می خندد؟” سرش را تکان داد و برای اینکه سریعتر از شرم خلاص شوم دوربینم را باز کردم و خودم را به سمت او کشیدم. به لنز خیره شد و عکس گرفت. او به آرامی زمزمه کرد: “گالری شما پر نیست؟” سعی کردم اخم نکنم… در عوض بوسیدم. لبخندی عشوه آمیز زدم و گفتم: هنوز نه! لیگ هنوز شروع نشده است.» ابرویی بالا انداخت و در چشمانم خیره شد: “باشه… پس دوباره می بینمت!” اینو گفت و سریع ازم دور شد. شوکه شدم… لحنش اصلا تمسخر آمیز نبود. پس آروم آروم شد… خب کی میتونه در مقابل من مقاومت کنه؟ خندیدم… به هر حال میبرمش. من دیر رسیدم. داشتم میخواستم عکس بگیرم که سپهر زنگ زد. پرسیدم: سلام؟
مینو؟ کجایی عزیزم
من تازه کارم تموم شده و دوست دارم بیام.
باید بیام دنبالت؟
نه بابا فقط همین برای عکس میام باشه پس زود بیا بچه ها همه آمدند. تلفن را قطع کردند و من عکس گرفتم. مثل هر روز همه در کافه سپهر جمع شده بودند و من می خواستم بروم پیش آنها. با اینکه وقتی من به کافه رفتم سپهر ترجیح داد تنها باشد، اما بچه ها یک روز هم نمی توانستند آنجا باشند. این باعث شد احساس راحتی بیشتری کنم. نمی خواستم رابطه ام بدتر شود. یاد دو سال پیش افتادم… وقتی مدرسه عوض کردم با هانیه و تارا آشنا شدم. مثل من پرمشغله و شیطون… علاقه مندان به فوتبال و پرسپولیسی ها! تیم ما نقطه مشترک ما شد و نتوانستیم از یکدیگر فاصله بگیریم. بعد از مدتی تارا ماهان را که تازه شروع کرده بودیم به ما معرفی کرد و بعد سپهر آمد و تیم ما را پنج نفر کرد. در آن دو سال رابطه ما آنقدر صمیمی شده بود که نمی خواستیم بدون هم غذا بخوریم. هر پنج نفر پرسپولیسی بودیم و نمی شد به تنهایی یک بازی را تماشا کرد. رابطه ما آنقدر طول کشید که سپهر کم کم به من نزدیک شد. من هم از او متنفر نبودم. با اینکه دوست نداشتم دوستی مان را خراب کنم، آنقدر شب و روز به من گفت که بالاخره تسلیم شدم. من عاشق او نبودم اما از او راضی بودم. یاد البرز شمس افتادم. ستاره و کاپیتان جدید استقلال! یک کرد فوق العاده جذاب که از او متنفر بودم. نگاهش آنقدر مغرور و تحمیل کننده بود که ناخودآگاه احساس کوچکی می کردی. او سال ها در خارج از کشور در معتبرترین لیگ ها بازی کرده بود و حالا با تمام تجربه و افتخار به تیم سابقش آمده بود تا ناجی و قهرمان آن شود. اگرچه او با ورود ناگهانی خود به ایران و امضای قرارداد بی‌جنجالی‌اش سر و صدای زیادی به پا کرد، اما قبل از شروع بازی از محبوبیت زیادی در بین هواداران برخوردار بود. همه اینها باعث شد از او متنفر باشم…
هیچ مردی حق نداشت به من نگاه کند.
به خصوص نه زمانی که آن مرد کاپیتان استقلال بود.
ما آنقدر در مورد سابقه و تکنیک او می دانستیم که این نقشه احمقانه را طراحی کردیم. هنوز به یاد دارم که سپهر روزی که تارا برای اولین بار از او خواستگاری کرد دعوا را شروع کرد.
آنقدر شوکه شده بودم که لال بودم.
سپهر قاطعانه مخالف بود و نگذاشت دعوا ادامه پیدا کند. اما عصر همان روز که به خانه رسیدم تارا با من تماس گرفت و تمام دلایل و منطق را برایم تعریف کرد که چرا این بهترین راه برای کنترل البرز شمسا است!
قبلا هم اتفاق افتاده بود…
بازیکنی با یکی از هواداران رابطه برقرار کرد و عکس ها و فیلم هایش را بین دختری پخش کرد.
این چقدر درد داره

او یک بازیکن خواهد بود و چگونه در برابر حملات رسانه ها و دیگران کاملاً فرو می ریزد.
3 تارا به همه چیز فکر کرده بود. مجبور شدم به البرز شمس بروم و به او نزدیک شوم. من با او رابطه برقرار می کردم و با جلب اعتمادش در مدت کوتاهی از او مدرک جمع می کردم. مطمئن بودیم که این اتفاق البرز شمس را حداقل برای مدت طولانی از بازی خارج می کند و تا به خودش می آمد استقلالش را از لیگ کاملا از دست می داد! کار کثیفی بود اما همینطور بود

ارزشش را داشت. کار سخت جلب رضایت سپهر بود. سپهر که در رابطه ساده مان مرا مال خود می دانست و حتی نگذاشت به البرز شمس نزدیک شوم. جدا از احساس ناخوشایندی که ایجاد می کرد، من آن نوع نبودم که با یک مرد بخوابم. مخصوصاً اگر این رابطه به خاطر من به وجود آمده باشد! من نقش دختری را بازی نکردم که خورشید و ماه را ندیده بود، اما همیشه برای خودم خط قرمزی قائل بودم و اگر شریک زندگی ام قابل اعتماد نبود، لحظه ای در رد کردنش تردید نداشتم. اما این فرق می کرد… عشق من به پرسپولیس می توانست مرا به سمت هر چیزی سوق دهد! رابطه با البرز شمس هیچ بود.

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از واتس اپ یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.