دانلود رمان بخواب معاینت کنم

درباره دختری به نام سوفیا که برای معاینات پزشکی به مطب دکتر میره تا اینکه …

دانلود رمان بخواب معاینت کنم

ادامه ...

دانلود رمان بخواب معاینت کنم

ادامه ...

دختر جوان روی تخت معاینه نشسته بود. صدای وزوز چراغ بالای سرش فضای آرام اتاق را پر کرده بود. دست‌هایش روی زانوانش آرام گرفته بودند و نگاهش گاهی به کف اتاق، گاهی به ابزار پزشکی روی میز می‌افتاد.

دکتر میسون با دقت در حال آماده‌سازی وسایل معاینه بود. دستکش‌هایش را پوشید و فایل دیجیتال مربوط به پرونده‌ی پزشکی دختر را روی لپ‌تاپ باز کرد.

«خب سوفیا، گفتی چند روزه حالت خوب نیست؟»

«بله دکتر. یک‌جور خستگی مداوم و گاهی سردرد.»

دکتر سری تکان داد و لبخندی کوتاه زد. «نگران نباش. یه معاینه‌ی ساده‌ انجام می‌دم. فقط برای اطمینان.»

سوفیا با سری پایین‌افتاده و لبخندی کمرنگ پاسخ داد. از وقتی به عنوان کارآموز پزشکی وارد این کلینیک شده بود، همیشه تلاش می‌کرد با دقت و احترام کار کند. رفتار مؤدبانه‌اش، لبخندهای ملایم و دقتی که در کار داشت، توجه دکتر را به خودش جلب کرده بود.

اما امروز، چیزی فرق داشت.

وقتی دکتر میسون لپ‌تاپش را روشن کرد، ویدئویی ناآشنا باز بود. تصویری که نباید در یک محیط کاری ظاهر می‌شد. او بلافاصله پنجره را بست، اما ذهنش مشغول شد.

چه کسی به لپ‌تاپ دست زده بود؟
او مطمئن بود که فقط یک نفر در طول روز به سیستم او دسترسی داشت: سوفیا.

اما او؟ دختری مؤدب، مسئول، و همیشه در حال یادگیری؟

ذهنش پر از سؤال شد. آیا احتمال دارد دخترک سهواً چیزی را باز کرده باشد؟ یا کنجکاوی ساده‌ای در کار بوده؟

دکتر میسون نفس عمیقی کشید. نباید عجله می‌کرد. نباید قضاوت می‌کرد.

در همان لحظه، صدای در اتاق آمد.
«دکتر، من مزاحم نمی‌شم؟»

سوفیا پشت در بود. آرام، مؤدب، همان‌طور که همیشه بود.

«نه، بیا داخل. در واقع، می‌خواستم باهات صحبت کنم.»

او وارد شد، لبخند زد و روی صندلی مقابل دکتر نشست.
«فکر کردم شاید کاری باشه که بتونم بعد از ساعت کاری کمک‌تون کنم.»

دکتر لحظه‌ای سکوت کرد. باید موضوع را مطرح می‌کرد، اما چطور؟ آیا باید متهمش می‌کرد؟ یا صرفاً از او پرس‌وجو می‌کرد؟

«سوفیا، امروز ظهر روی لپ‌تاپم کار می‌کردی، درسته؟»
«بله، برای تمرین با نرم‌افزار پرونده‌های پزشکی. مشکلی پیش اومده؟»

دکتر مکث کرد. «خب… وقتی برگشتم، یه فایل تصویری باز بود که من قبلاً ندیده بودم. فقط خواستم بپرسم… شاید اشتباهی شده باشه.»

سوفیا بلافاصله رنگ از صورتش پرید. نگاهش را به زمین دوخت و زیر لب گفت: «من… نمی‌دونم. شاید ناخواسته چیزی باز شده. ببخشید دکتر… اصلاً قصد بدی نداشتم.»

دکتر احساس کرد باید مهربان باشد. همه‌ ما اشتباه می‌کنیم.
«نگران نباش، فقط خواستم مطمئن بشم که چیزی از اطلاعات بیماران پاک یا تغییر نکرده.»

سوفیا با نگرانی سر تکان داد. «نه نه، فقط نگاه کردم. چیزی رو دست نزدم، قسم می‌خورم.»

دکتر لبخند زد. «خوبه. ممنون که صادق بودی. کارآموز خوبی هستی، فقط مراقب باش. توی محیط حرفه‌ای، حتی یه کلیک اشتباه هم می‌تونه دردسر درست کنه.»

سوفیا آهی از آسودگی کشید و لبخندی کوتاه زد. «حتماً دکتر. خیلی ممنونم که درکم کردید.»

دکتر به صندلی‌اش تکیه داد. همچنان سؤال‌هایی در ذهنش بی‌پاسخ مانده بود. اما تصمیم گرفت فعلاً به او اعتماد کند.

همه‌چیز آرام‌تر شد.
اما یک چیز را نمی‌توانست انکار کند:
در دلش، حس عجیبی نسبت به این دختر شکل گرفته بود. حسی که اگر مهار نمی‌کرد، ممکن بود به مسیر اشتباهی برود…

 

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از واتس اپ یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.