درباره رابطه عاشقانه سارینا و سامیار که …
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
- بدون دیدگاه
- 244 بازدید
- نویسنده : منتظر 313
- دسته : عاشقانه , اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 486
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : منتظر 313
- دسته : عاشقانه , اجتماعی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 486
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
طبق محاسباتم بعد از اینکه شاهین خانم مرا برد، رفت
قرار بود روی تخته سیاه روغن پاشیده شود که کف کلاس ریخت.
من آنجا بودم و لگنم به زمین خورد.
خدایی که لایق پنج نفره فقط 7 ماه اون لگن رو خورد.
وقتی این مدارس تمام شد، امیدوارم دوباره از این شر رهایی پیدا کنم.
زود خوب شو و به زندگی سالم ادامه بده.
آخ که چقدر بی گناه و مظلومم خدایا از من این خواسته نیست.
کوچولو می تونی منو ببری بیرون؟
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
آدامز موهایم را به هم زد و به او خیره شد.
یک، دو، سه و اهههه
وای خدا اینقدر سنگین نباشه مثل بمب.
هنگام سقوط منفجر شد و صدای بلندی ایجاد کرد.
کاش کاشی های کف کلاس از وسط شکسته و فرسوده می شد.
اون مدیر ابروهای قشنگی داره!
یکدفعه آنقدر جیغ کشید که خدا می داند یک پر و یک قلاب از دستم در نیامد.
من که راحت آزرده می شوم خیلی آزرده می شوم. وای خدای من یه کم بی آب شدم
بطری را در دستم زیر میز ریختم و به روشی کاملاً دوستدار محیط زیست ریختم.
چشمانم که از ابدیت می سوختند، سوختند، چه سوزشی ایجاد کرد.
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
ایستادم و با دو دست روی پشتش راه افتادم و اشک از چشمانم سرازیر شد.
من، اولا، گریه نمی کنم!
و جیغ زدم وای شاهین خانوم چی شده؟
سریع به داخل دفتر دویدم، در را باز کردم و کمی بیشتر تلاش کردم.
بیشتر اشک ریختم و با ابرویی زیبا رو به مدیر گفتم:
– آخه خانم مدیر، شاهین خانم افتاده زمین و داره ناله میکنه!
با سبد خرید عجله کنید! آبدارچ – خدا را شکر به خاطر صبرش.
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
او گرد و خاک و خاک را از مدرسه جمع می کرد، اما من به آن فکر نمی کردم.
فهمیدم، گاریچ!
وارد کلاس شدیم و مدیر مدرسه گفت:
– خدایا پایش شکسته باید ببریمش بیمارستان.
گاریچ گفت:
– حالا نمی تونی بلند شوی، من گاری ام را می گیرم و سوار می شوم.
بیایید آن را ماشین شما کنیم.
ابروهای زیبا با عصبانیت گفت:
-آقا حسین این چه حرفیه؟ این چیه؟ نمیشه با هم انجامش بدیم؟
آیا باید او را بلند کنیم؟ با آمبولانس تماس بگیرید.
فری و زری تازه از دستشویی برگشته بودند و وقتی وضعیت فعلی را دیدند،
شاهین خدا زده شروع به جیغ زدن کرد.
وای خدای من، دوست من، نمی دانم این اشک ها از کجا آمد.
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
وانمود کردم که گریه می کنم وگرنه اشک نمی آمد.
بالاخره آمبولانس رسید و شاهین ویران شده را برد و مدیر به سمت ما برگشت.
او گفت:
– خدا را شکر به خاطر معلم خوب و شاگردان خوبی مثل شما.
“بیا دخترا، برو داخل.” مثل همیشه با آن زبان زیبا گفتم:
– ممنون خانم برای تربیت و رهبری شما.
مال توست
این یکی در حال گذراندن یک مرحله بود. فکر کرد حق با من است و خجالتی لبخند زد.
تو رفتی
ما هم به مدرسه رفتیم و یک شاهین با پاهای شکسته برای خودمان پیدا کردیم.
ما مخاطب درست کردیم و برایش آهنگ ساختیم!
شاهین با پای شکسته
بدجوری در گل و لای افتاده است.
خدا بهش ضربه محکمی زده
کاش برنمی گشت
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
#قسمت دوم
#سارینا
چربی برای سرخ کن عمیق خودمان، ظروف غذای فولادی ضد زنگ زیر دست
کفش های طلایی اش را گرفت و شروع کرد به زدن آن ها در کلاس.
دکمه های کتمو باز کردم و رفتم وسط که میخواستم زایمان کنم.
زهرا نیز خواننده آمون بود و می خواند:
– هاجر و خودم را به خاک می اندازم.
من فقط به خاطر دخترانم وارد گل پایم می شوم.
اصغر و کبرانانا
اکبر و صغری
نانایی
#سامیار
از بی ام و پیاده شدم و عینکمو برداشتم.
نگاهی به مدرسه انداختم.
مدرسه فاطمه الزهرا (س) متوسطه اول!
مدرسه را هم که دیدم حوصله ام سر رفته بود!
چرا باید موردی به من معرفی شود که فقط به شر کمک می کند؟
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
حلش کردی؟
فکر کردم سارینا را تمام مدت پیش خودم نگه دارم و
من در حین کار واقعا آمپلی فایرم سوخت.
سعی کردم بر اعصابم مسلط باشم و به امید یافتن مستاجر در را زدم.
مدرسه در را باز کرد و من وارد شدم.
تعطیلات بود و همه دخترهای اتاق لباس های یک رنگ پوشیده بودند.
حیاط مدرسه
اما من دنبال پسر عمویم بودم!
همونی که الان چتریش به ابروهاش رسیده و چشمای آبیش…
پرتو می زد و همیشه کوله پشتی و کفش هایش را به پا داشت.
آدامز مرا ترک کرد و به جایی بسته شد.
این شخص نمی تواند بدون مشکل یک جا بنشیند! نمیدونم چه خبره
چه شیطانی که زن پسر عموی این پسر با او کرد!
هرکس از من رد شد چیزی به من گفت.
کنار دفتر ایستادم و در را زدم.
در باز شد و معاون آنجا بود.
وقتی لباسم را دید گفت:
– سلام خوش اومدی
رفتم داخل
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
همه معلمان در دفتر نشسته بودند و مدیر هم آنجا بود.
او در پرونده من چند چیز نوشت.
با دیدن من از جایش بلند شد و گفت:
– سلام کن!
ابروهایش کاشته شده بود و معلوم بود که به آنها دست نزده است، بنابراین سونیا…
همیشه بهش میگفتم ابروهای قشنگی داره! قشنگ نبود مسخره بود
من آن را انجام دادم!
لبخند زدم:
– سلام من پسرخاله سارینا رادمهر هستم. باید او را با خودم ببرم
شما همچنین می توانید با خانواده او تماس بگیرید.
سری تکان داد و گفت:
-بله بذار زنگ بزنم
زنگ زد و بعد از مدتی گفت:
– حالا بهش زنگ می زنم.
از او تشکر کردم و چند دقیقه بعد همان شاگردی که به من گفته بود…
می خواست به سارینا زنگ بزند که برگشت و گفت: فاطمه خانم قبر دارد، زنم زهرا خانه دارد، سارینا هم خانه دارد.
رقصنده به حرف های من توجهی نکرد.
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )
چشمامو ریز کردم.
مثل همیشه مشغول کاری بود.
مدیر لب او را گاز گرفت و دستیار هم به دنبال او رفت.
بالاخره خانم رسید.
طبق معمول یک کت کوتاه و تنگ، یک شلوار تنگ و یک پیراهن گشاد که …
آخر سرم بود و دلم می خواست زمین بخورم! و چتری هایی که تا ابروهایم می رسید…
حشیش بود.
با دیدن من خندید و گفت:
– اوه سام، بچه مثبت، سلام.
وای خدای من دو دقیقه ساکت شو و ابروم رو ببر اینجا.
اخمی کردم و گفتم:
– بریم؟
آدامز گونه هایش را پف کرد و گفت:
– کجا؟
بعد به زمین افتاد و با دست روی سینه به من نگاه کرد.
به مدیر گفتم:
– خداحافظ
و بازویش را گرفتم و بیرون رفتیم.
تقریباً او را به سمت دروازه مدرسه کشاندم.
دستم را کنار زد و گفت:
– هی، چه جانوری! با اون دزدهایی که منو گرفتی دستم رو قطع کردی.
دانلود رمان بچه مثبت ( سارینا و سامیار )