درباره دختری به نام سیندخت که پدرش کلی بدهی داره و مجبور میشه به جای بدهی هاش اونو به طلبکارش بده تا اینکه …
دانلود رمان دختر خوانده
- بدون دیدگاه
- 227 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان دختر خوانده
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان دختر خوانده
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. امروز اولین روز دانشگاه منه. این موضوعی است که من عاشق آن هستم و در شهر ما وجود دارد. بعد از اتمام برنامه صبحگاهی از اتاق خارج شدم. همه در آشپزخانه صبحانه خوردند. سلام به همه در خانه صبح بخیر سلام دخترم سلام گل، صبح بخیر. حال شما چطور است؟ اخمی کردم و گفتم: فسقل، عمه تو پدر نداره. او یک سنگریزه است.» لقمه ای را که پدر می خواست بخورد از او گرفتم و به سمت در رفتم. خداحافظ، من می روم. من دیر اومدم صدای بابا بلند شد و گفت: صبر کن تا بیایمت. فریاد زدم: «پدر، نمیخواهی؟ فاطمه دنبال من می آید.» و از خانه خارج شدم. همین که فاطمه رسید سوار ماشینش دویست و شش شدم.
دانلود رمان دختر خوانده
سلام دوست من شفیق. سلام خانم حال شما چطور است؟ برویم امروز اولین روز دانشگاه است. من و فاطمه از کلاس اول با هم بودیم. ما مثل دوتا خواهریم بدون راز ما نگفتیم که باید آن را از دیگران پنهان کنیم. فاطمه دختری در پری است که من او را چوپول عمان می نامم. او حدود 165 سانتی متر قد است، کوتاه تر از من، چشمان خاکستری و ابروهای کشیده، که من عاشق آن هستم. من همیشه به شوخی به او می گویم که می خواهم چشم و ابروی دخترم مثل تو باشد. به خاطر من، او موضوع مورد علاقه اش را رها کرد و به علوم کامپیوتر روی آورد. من عاشق کامپیوتر و نرم افزار هستم و همچنین مخفیانه یاد گرفته ام که چگونه هک کنم. من فاطمه را دوست دارم. داشتم به این فکر می کردم که صدای فاطمه را شنیدم. «زندگی من چاق است، زندگی من سالم است، چوب احمق، صد بار گفتم از این کلمه متنفرم. چطور می توانی مرا چاق صدا کنی، من تو را چاق نمی گویم؟» پیاده شدم و جواب دادم: “ببین تو چاق، عشقم.” از ماشین پیاده شد و گفت: دختر لعنتی، چشمت را به درویش کن.
دانلود رمان دختر خوانده
به سمت در ورودی دانشگاه رفتیم. بعد از اینکه کلاس رو پیدا کردم و شروع کردم مثل همیشه رفتم پشت که صدای فاطمه بلند شد. با چشمانی گشاد شده جواب دادم: «زهرا به خاطر خدا بیا دانشگاه، جلو بنشین». چه ربطی به آن دارد؟ من می دانم چه کرم هایی را در آب می اندازی. نگران نباش، تو بالغ هستی، بچه نیستی. نگران نباش توپول بیا بشین. من در ردیف آخر نشستم اما فاطمه نیامد. و او در ردیف دوم نشسته بود. آخه فاطمه بچه اول مثبته. زمان با من مثل آتش می سوزد. بلند شدم و کنارش نشستم. گفتم تا او بشنود: جهنم و زیان، توپول. با چهره ای پیروز و لبخندی بر لب چرخید و به من نگاه کرد و ابروهایش را بالا انداخت. سیلی به صورت توپول زدم. وقتی معلم وارد شد ساکت شدیم. پس از معرفی استاد، مدتی را به یادداشت برداری اختصاص دادیم. او اصلاً به من استراحت نداد. خسته نباشید معلم از نوشتن دست کشیده است. مچ دستم درد میکنه اما چطوری؟ منم مثل شما هستم: “کدوم معلم ما رو میبره؟” بیا از کلاس بیرون برویم هنوز دو ساعت مونده بیایید پیاده روی کنیم و بعد برگردیم.
دانلود رمان دختر خوانده
“ما تقریباً تا عصر کلاس داشتیم. من به خانه خسته و خسته شده ام. وضعیت ما متوسط بود. پدر من استاد دانشگاه است ، مادرم یک زن خانه دار است. من دو سال از من بزرگتر است و عاشق حرفه خود است. در طبقه اول قرار دارد. خانه به سلیقه مادرم دکور شده، ساده اما شیک. سلام با صدای بلند. من این کار را می کنم و می روم و تغییر می کنم. منتظر جواب سلامم نشدم و به اتاقم رفتم. روبروی در اتاق، آیه ای از قرآن را دیدم که اولین چیزی بود که به ذهنم رسید. در سمت راست یک کتابخانه کوچک با میز کامپیوتر من در زیر و یک آینه بزرگ در کنار آن قرار دارد. روبروی تخت من است. سمت چپ، کنار پنجره، درب حمام است. هر سه اتاق حمام دارند اما توالت بیرون است. رنگ اتاق من صورتی است. بعد از پوشیدن یک پیراهن بدون آستین و شلوار تا زانو، رفتم دست و صورتم را شستم.. در آینه به خودم نگاه کردم. من دختری بودم با موهای قهوه ای و نیمه مجعد که تا بالای کمرم می رسید. چشم های عسلی، ابروهای کمانی، بینی متوسط و لب های متوسط داشتم. وقتی می خندم، گودی در سمت راست لبم ایجاد می شود. من 170 سانتی متر قد و 60 کیلوگرم وزن دارم. من به دلیل کلاس های تکواندوی که می گذرانم چهره ای ورزشی دارم.
دانلود رمان دختر خوانده