درباره رابطه عاشقانه رها و سورن که اتفاقاتی باعث میشه تا …
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
- بدون دیدگاه
- 135 بازدید
- نویسنده : الناز محمدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 889
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : الناز محمدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 889
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
تو به چشمان من فکر می کنی، چه رویای خیس است
تو خواب چشمانم را می بینی
من فقط اشک برات به یادگار آوردم
ببین چقدر لیاقت باران را دارم
برای همیشه روی صورتم پا گذاشتی
چرا مرا روی زمین گذاشتی؟
باید سرم را روی دستان باران بگذارم
به خاطر تو لال شدم
صدای آرایشگر را شنید. با هیجان گفت: سرت را بلند کن تا صورتت را در آینه ببینی.
آب دهانش را قورت داد. با پلک های بسته پشتش را صاف کرد.
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
پرده به آرامی باز شد و پلک هایش باز شد. کوه روی پرده ها افتاد و صدایی در گوشش پیچید. صدای گرم و احساسی.
هر لحظه را می شمارم تا روزی که با لباس هایت وارد کلبه حقیر من شوی. مطمئنم این دختر بچه ها از دیدنت خیلی خوشحال خواهند شد، دختر رویایی من!»
در چشمانش او را تحسین کرد. دستش را روی گونه اش گذاشت. این همه کار را برای کی انجام دادی؟ وجدانش به او گفت: خفه شو عزیزم! دهانت را ببند!
از این به بعد همه این افکار سوخت آتش جهنم شماست.
تمام شد.
هر چه بود، تمام شد!»
ست سعی کرد پلک بزند، اما نوری نامرئی را روی لب هایش سوسو زد. چیزی شبیه لبخند زهرآگین.
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
-اینقدر تو خودت گم شدی، دامادت چیکار میکنه که ببینمت؟! با این سخنان قلبش فرو ریخت. چشمان همیشه خندان و فریبنده سهیل جلوی چشمانش آمد و دوباره لرزید. چشمانش را باز کرد. صدایش دوباره آمد.
“به هیچکس جز من اعتماد نکن. من با دست پر بر نمی گردم.»
حالا که با دست پر آمده بود دستش در دست سهیل بود.
دستش مال او نبود. او با آن قلب چه می توانست بکند! با این همه خاطره چه می توانست بکند! او می توانست با سورن چه کند؟ می دانست که اگر بیاید فاجعه خواهد بود، اما از بحث و جدل و تکرار همان کلمات خسته شده بود. آینده تصمیم گرفته بود و حالا دیگر نمی توانست صبر کند. برای این افکار خیلی دیر شده بود. زمان را نمی شد به عقب برگرداند. باید ادامه می دادی و گذشته را پشت سر می گذاشتی. جمعیتی آمدند. دختر بچه ای همسن و سالش با چشمانی برق زده وارد شد و گفت:
– داماد آمده است. چه داماد خوبی هستی بزرگ و شاد! شما واقعا زیبا هستید. رها دلش لرزید. ناخودآگاه نگاهش به آینه چرخید. نگاهش از زیبایی موهای فندقی تا شانه هایش سرگردان بود. یک لحظه احساس گرما و عصبانیت کرد. آیا سهیل باید او را اینگونه ببیند؟! اوه عزیزم! آماده بودی؟ تو نبودی آیا همان حجاب مادر بود که او را پوشانده بود؟ اگر چشم سهیل برای شب کور بود! اگر شب کور بود با صبح چه می کرد؟
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
او با صبح چه می کرد؟! با سایه اسم شوهرش چیکار کنه؟ او در قلبش ناله کرد: خدای من! تازه اول راه بود قلبش تند تند می زد. او از ادامه این مسیر می ترسید، اما باید می رفت. او قبلا رفته بود. هنوز در فکر فرو رفته بود که مردی قد بلند و خوش لباس جلوی چشمانش ظاهر شد. او با یک دسته گل رز سفید در دست به عروس زیبا سلام کرد. پاهای سهیل جلو آمد. آرام، باوقار، بدون مکث! جلوی او ایستاد و رها هنوز چهره دامادی را که زمزمه منحصربه فرد بودنش بود ندیده بود. آیا او باید به او نگاه کند؟ همسر سید. شرمنده بود اما دستش که جلو آمد او را مجبور کرد. چشمانش را گرد کرد.
دانلود رمان رویای خیس چشمانت
مردمک های لرزان چشمانش در سیاهی پر ستاره چشمانش بی حرکت ماندند. نگاهش ثابت بود. درخشش گرمی شبیه آن روی لب هایش. گرم و پرشور و… صدای مسحورکننده اش در گوش دخترک پیچید. – زیبا بودی، جذاب تر شدی، زن رویایی من! انگار سنگی در دلش ترکیده بود. دلش می خواست فریاد بزند و التماس کند که سهیل آن جمله را تکرار نکند اما صدایش در گلویش گیر کرد. او ساکت ماند. مثل روزهایی که گذشت. مثل روزهایی که فرا رسیده بود. بدون هیچ حرفی دستش را دراز کرد تا دسته گل او را بردارد، اما نگاه زن جوان باقی ماند.