دانلود رمان زندگی سیگاری

درباره دختری به نام همراز که بطور تصادفی و اشتباه وارد زندگی پسری میشه و چیزایی از اون میفهمه که واسش یه چالش بزرگ میسازه و …

ادامه ...

دانلود رمان زندگی سیگاری

ادامه ...

زندگیمان را روی سیگار بنا کردیم و روی خاکستر همدیگر راه رفتیم. بدان که هر بار همدیگر را له می کنیم خاکستر می شویم… ابتدای رمان و نویسنده توضیح می دهد و بعد راز ماهیت واقعی ما را بیان می کند. شروع می شود: کلاه جشن را بر سر آروان گذاشتند و با خوشحالی به پسر پنج ساله خود نگاه کردند. ماریلا سرش را روی شانه یوسف گذاشت و با لبخند گفت: «به من بگو هرگز ما را پیدا نمی‌کنند.
دانلود رمان زندگی سیگاری
زندگی و سیگار من و تو آروان با هم خوش باشیم؟ یوسف با اینکه مطمئن نبود باز هم سر ماریلا را بوسید و به آروان که با بادکنک ها بازی می کرد نگاه کرد و گفت: ما تا ابد با هم هستیم خانمم! بعد از خوردن کیک و باز کردن هدایا، چراغ خواب را خاموش کردند و هر سه به رختخواب رفتند. ماریلا با شنیدن صدا از خواب بیدار شد و به تخت خیره شد. یوسف هیچ جا دیده نمی شد. ماریلا با نگرانی به داخل حیاط دوید و وقتی مردهای مشکی پوش آشنا را دید، پاهایش بی حس شد و روی زمین افتاد. طولی نکشید که مردان سازمان مانند یوسف او را گرفتند و با دستانشان ضعیفشان کردند. یوسف با صورت زخمی و خون آلود به آروان و ماریلا که در اسارت این حیوانات بودند نگاه کرد و با تمام وجود تلاش کرد تا خود را آزاد کند.
دانلود رمان زندگی سیگاری
در آن لحظه دل یوسف سالها پیش در حسرت یوسف بود. همان یوسف درنده در سازمان! این همه شغال را با حرکاتت تکه پاره کن اما… امان از تن زخمی و دست و پای بسته اش. ماریلا تلاش زیادی کرد تا خودش را آزاد کند، اما نتوانست. آروان گریه کرد و خواست برود پیش مادرش! مردی از حیاط تاریک بیرون آمد و یوسف او را خوب می شناخت… زندگی و سیگارش آلفرد بود، دوست دوران کودکی اش در سازمان، همان دوستی که از دشمنش بدتر بود، همان مردی که همیشه به او حسادت می کرد. آلفرد با قدم هایی محکم به آنها نزدیک شد و با لبخندی سرد به آنها گفت: سلام دوستان قدیمی، یوسف، شما سازمان را خوب می شناسید، چه کسی می تواند جان شما را از آنها بگیرد، حتی شما که بهترین های سازمان بودید!
دانلود رمان زندگی سیگاری
رو به مریلی کرد و با لبخندی کثیف گفت: مریلی عزیز، تو هنوز جذاب هستی و یکی از قوی ترین هکرهای سازمان محسوب می شدی، اما، اما از عشقی که تمام زندگیت را نابود کرد، در امان بودی، اما خیلی هم شجاع بودی که برخلاف قوانین سازمان عاشق شدی، به سازمان خیانت کردی. و حتی… رو به آروان کرد – حتی اگه بچه داشته باشی، رئیس خیلی خوشحال میشه اگه بدونه بچه ای رو پیدا کردم که پدرش بزرگترین قاتل سازمان بود و مادرش بزرگترین هکر سازمان! این بچه حتما وقتی بزرگ بشه خیلی پولدار میشه…
دانلود رمان زندگی سیگاری
نه یوسف؟ یوسف از عصبانیت سرخ شده بود و فریاد می زد – ببخش مرا ببخش، با آروان کاری نکن که با من کردی و امسال مرا ببخش، قاتل را بیاور! آلفرد با عصبانیت به یوسف حمله کرد و پس از کتک زدن او نزد ماریلا رفت و گفت: می خواهم تمام نفرتی را که نسبت به تو دارم به تو نشان دهم و امشب تو را با درد می کشم! آلفرد در مقابل فریادهای یوسف و التماس های ماریلا، لباس های ماریلا را پاره کرد. زندگی آروان و سیگار یکی بود. آلفرد با زور و خشونت به یوسف حمله کرد و…
آروان نگاه کرد…
یوسف از عصبانیت و درد داشت می مرد. تمام اعضای سازمان که آن شب در آن خانه بودند یکی پس از دیگری به بدن بی جان مریلا تجاوز کردند و

اروان نگاه کرد.

آلفرد به سر یوسف شلیک کرد و آروان…

آروان نگاه کرد…

مریلا در حال مرگ از بیهوشی آلفرد سوء استفاده کرد و به اروان گفت:

-فراموش کن…ن…ن…کاری نکن…ما…همین.

اروان تنها در ده دقیقه پدر و مادرش را به وحشتناک ترین شکل از دست داد و تنها به نظر می رسید اما این بار با بغض نگاه می کرد!
دانلود رمان زندگی سیگاری

نفرتی که تا آخر عمرش تمام نمی شود!

الفرد با لبخند به آروان گفت:
– نترس، ما در سازمان خود دارویی داریم که باعث می شود همه اینها را فراموش کنی.
– به سازمان خوش آمدید!
– بیست و سه سال زندگی بد و سیگار کشیدن در تهران …
– همراز…
– آخ… خون تف انداختم تو دهنم و با حرص نگاهش کردم.
– چاقویی از جیبم بیرون آوردم و گذاشتم گلویش و گفتم:
– به چه حقی دستت رو بلند می کنی مارتیکا! الف
دانلود رمان زندگی سیگاری
– وقتی چاقو رو بیشتر توی گلویش فرو کردم با وحشت بهم نگاه کرد و گفت:
– من با تو بودم مارتیکا یکی دیگه پولتو گرفت و فرار کرد و تو اومدی منو گرفتی و چرا؟
– با ترس نگاهم کرد و گفت:
– خب تو خواهرش هستی و او باید بداند که شاهین ها تو را شکار می کنند. آنها فقط خون شما را می خواهند و شما را خواهند یافت.
– و بعد کارت تمام شد!
– با کمی حرص چاقو را به گلویش فشار دادم و گفتم:
دانلود رمان زندگی سیگاری
– دیگه نمیبینمت شغال! من خودم تو را می کشم! می فهمی؟
– با چشمای باز سرش رو تکون داد و گفت: باشه برای همین مشت زدم تو صورتش که افتاد زمین و سریع دویدم سمت دوچرخه ام و…
– حدود یک ساعت و نیم طول کشید تا به خانه برسم.
– تند رکاب می زدم و وقتی رسیدم خیس عرق بودم!
– اگر هاتف اینقدر کثیف نبود و
دانلود رمان زندگی سیگاری
جهنم این همه کار می خواست، زهر مار در خونم می ماند و تقریباً در بیابان زندگی می کردم! نه زندگی، نه غار
اوه… نه مردم… هیچی! از دستان گله شاهینی که تشنه خون هاتف است

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از واتس اپ یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.