درباره تیام، دانشآموز سال سوم دبیرستان که دختری با ظاهر معمولی اما باطنی پرشور و متمرکز بر تحصیل است. ورود ناگهانی فردی جذاب به زندگی او، ماجراهای طنزآمیز و چالشبرانگیزی را رقم میزند.
دانلود رمان عشق فلفلی
- بدون دیدگاه
- 208 بازدید
- باکس دانلود
دانلود رمان عشق فلفلی
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان عشق فلفلی
فصل اول
با چشمک به صبا اشاره کردم که بلند شود. بدون هیچ حرفی بلند شد و کنار سوگل نشست. دستم را دور شانه اش انداختم. سرش را روی میز گذاشته بود و به شدت گریه می کرد… دهنم را روی گوشش گذاشتم و گفتم: “سوگل، این امتحان آنقدر مهم نیست که تو بابت آن گریه کنی…
مهم نیست چی… گفت معدلت تاثیر میذاره.
هنوز جای پیشرفت در سال اول وجود دارد.
اوه، تو مثل من کند نیستی، پس حرف نزن.
دانلود رمان عشق فلفلی
سرم را عقب انداختم و سعی کردم عصبانی نشوم. به آرامی سرش را بالا گرفت و چشمان قهوه ای تیره اش به چشمان من خیره شد.
نگاهش کردم قرمز شده بود و گفتم ببخشید…
برو بابا
همدیگر را در آغوش گرفتیم و او در حالی که بو می کشید گفت: “تیام تا حالا یکی نیاوردی، نمی دانی چه دردی دارم.”
دستم را لای موهای قهوه ای پشتش کشیدم و گفتم دبیرستان و مجرد است.
دیوانه
سرش را از روی شانه ام بلند کرد که در با یک حرکت باز شد و شیدا و باران با صدای بلند وارد شدند.
گریه نکن ای فضول
میبرمت بازار…
دانلود رمان عشق فلفلی
دو هزار بهت میفروشم
دو هزار ساله
به همسر عباس قلی
من یک بطری از این می خرم …
و با خنده به سوگل آمدند و موهایش را به هم ریختند و او با فریاد اعتراض کرد.
وقتی آن دو کنارمان نشستند، دو نفر روی یک نیمکت نشسته بودیم و من نزدیک بود از زمین بیفتم.
بچه ها امروز حسام دنبالم میاد… میخوام شما هم ببینیدش……… سلیقه من
ببینید. شیدا با خنده گفت: سلیقه ات معلومه…با یه مرد چاق لاغر کچل قد کوتاه…با
پسری به نام جفاد (جواد) با موهای کبوتر مانند و شلوار کردی است.
“بسیار دیوانه و دیوانه” باران
یک کامنت کنایه آمیز
من:بارون…یعنی جدی پدر و مادرت موافقن میخوای به این زودی ازدواج کنی؟
دانلود رمان عشق فلفلی
آخه به این زودی …. حالا بیا نامزد کنیم …. بعد کنکور ….
شیدا از آشناییت نگفتی.
مدت زیادی است که باران می بارد، اکنون زمان مناسبی برای تماس است.
“من مثل یک دیوانه گلوی تو را پیچانده ام.”
“من می بینم که شما برای زمان تحت فشار هستید.”
شید باید عادت کنی که ازت بپرسن… دو روز دیگه میری خونه شوهرت… مادرشوهرت میاد پیشت بشین.
تو نباید با من حرف بزنی
سوگل: “حالا هیچ کس نمی خواهد به خانه آن مرد برود.”
باران فریاد زد: “چرا من این را می خواهم؟”
باران و شیدا از روی نیمکت بلند شدند و به سمت نیمکت بعدی رفتند. من هم به سمت نیمکت رفتم.
جلوتر از من صبا اومد کنار سوگل.
سفره دوم شسته شد…..زنگ به صدا درآمد و بقیه دانش آموزان وارد کلاس شدند…… غزل کنار من
دانلود رمان عشق فلفلی
او نشست. دختر خوبی بود اما کمی تنبل.
ما این زنگ ریاضی را داشتیم… معلم مردی قد بلند و خوش اندام بود که بین خیلی از بچه ها محبوبیت خاصی داشت… هر وقت وارد کلاس می شد. همه حواس با صدای بلند مسابقه می دهند.
همه سر جای خود نشستند.
وارد کلاس شد و بدون اینکه به بچه ها نگاه کند به سمت میزش رفت و کیفش را که مطمئن بودم از چرم واقعی درست شده بود روی میز گذاشت و به همه بچه ها نگاه کرد و نگاهش را بیشتر به شیدا معطوف کرد. چشمم به حلقه اش افتاد که در دستش برق می زد… انگشتری ساده و شیک که به معنای ازدواجش بود… پس چرا تا هفته پیش به آن دست نزده بود… چشمانم به سمت شیدا کشیده شد که ظاهرا متوجه حلقه شده بود چون او اخم کرده بود و او هم… قیافه اش خنده دار شد.
دانلود رمان عشق فلفلی
یکی از بچه ها از پشت کلاس فریاد زد: آقا مبارکت باشه چقدر شیرینه؟
این بار همه بچه ها به دست آقای یوسفی خیره شدند و شروع کردند به کف زدن.
آقای یوسفی اینجا کلاسه نه عروسی.
بچه دیگری گفت: ما در مجلس شما نبودیم، بیا اینجا خوش بگذرانیم.
آقای یوسفی ناگهان رو به من کرد و گفت: صبور باش… تکالیف امتحان هفته بعد را حل کن.
من؟
مریض دیگه ای هست…
نه
پس یک قدم به عقب برگرد کاغذ را از کیفم بیرون آوردم، بلند شدم، کتم را صاف کردم و به سمت تخته سیاه رفتم… خودکار سیاه را برداشتم و شروع کردم به حل تکالیف…
با صدای زنگ گریه بچه ها هم خاموش شد… کیفم را برداشتم و به سمت میز رفتم. شیدا حالت غمگین مسخره ای داشت و گفت: دیدی اینقدر ناراحت شدم؟
دانلود رمان عشق فلفلی
خجالت بکش دختر
“سوگل چه حلقه زیبایی داشت.”
خفه شو شید
سوگل چیست؟
بچه ها بیاین………
سوگل، شیدا و باران با من به سمت در رفتند…
شیدایی داداش بیا من میرم.
شاهین جلو آمد و با صدای بلند گفت: سلام
با هم احوالپرسی کردیم
همه و شیدا سریع خداحافظی کردند و رفتند. سوگلام با خدمتکارش رفت و باران منتظر حسام ماند و من پیاده رفتم… هوا گرم بود و راه رفتن خسته کننده. کولون
انداختم روی شونم و رفتم خونه.
راه خانه تا مدرسه کوتاه اما بسیار پر پیچ و خم بود…
دانلود رمان عشق فلفلی
من تیام هستم، تیام شکیبا، دختری قد بلند و نسبتا خوش اندام. بقیه هم اینو میگن البته چون من نه شکم دارم و نه باسن… صورت کاملا معمولی دارم. من دوتا چشم مشکی دارم نه خیلی درشت نه خیلی کوچیک و یه دماغ و یه سرم رنگ متوسط که گندمی رنگه. من نه زیبا هستم نه زشت… درباره من.
من از شرایطم راضی هستم. تو این 3 سال دبیرستان هیچوقت نمره زیر 16 نداشتم… یه برادر دارم به اسم
فرحآگهی به خانه رسید
کلید رو گذاشتم تو قفل و رفتم داخل… کل خونه پر شده بود از دعوای مامان و بابا… یه باغ بزرگ و تمیز داشتیم… خاطرات بچگیم تو سرم هجوم آورد. رفتم تو خونه تو اتاقش
دانلود رمان عشق فلفلی