درباره یه دختر شیطون که میخواد نذر مادربزرگش رو ادا کنه و نذرشم اینه که به سفر حج بره اما چون مجرده نمیتونه بره و به همین دلیل میخواد ازدواج موقت کنه و …
دانلود رمان میراث مادر بزرگ ( ارثیه مادر بزرگ )
- بدون دیدگاه
- 1,187 بازدید
- نویسنده : فاطمه حمیدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , کل کلی
- کشور : ایران
- صفحات : 964
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : فاطمه حمیدی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , کل کلی
- کشور : ایران
- صفحات : 964
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان میراث مادر بزرگ ( ارثیه مادر بزرگ )
- رمان اصلی بدون حذفیات
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان میراث مادر بزرگ ( ارثیه مادر بزرگ )
P1#
نسیم خنک بعد از ظهر پاییزی، نسیم گهگاهی می وزد و می رود
او در میان درختان زرد می رقصد
غرور محبوبم را در کوچه ای آرام پارک می کنم
هنوز آخرین قسط را پرداخت نکرده ام، حالا باید در باشگاه کار کنم
پول کافی برای پرداخت اقساط ماهانه وجود دارد
دادن
آخرین نگاهم را در آینه می اندازم. صورت بدون آرایش من وسط آینه است.
سر مثل یک دختر
از دبیرستان فارغ التحصیل شد
با وجود چهره کودکانه و معصومی که دارم، چهره ای شیطنت آمیز و شیطنت آمیز دارم.
چه چیزی پشت این ماسک نهفته است؟
یک راز پنهان وجود دارد
چترم را داخل جعبه می گذارم و به سمت دفتر حاجاگا می روم.
من
دفترش در طبقه سوم یک ساختمان قدیمی وسط خیابان شلوغ و پر بود.
و آمد
… ساختمان آسانسور ندارد و من باید حدود 40 را طی کنم بله
بذار برم اونجا
روح مادر بزرگ و ارث پر دردسرش را زیر لبان فاتح می فرستم
و قدم هایم را تند کن
من می بخشم
هر مادربزرگ، وارث ثروتی، جایی برای نوه هایش گذاشت، خدا
لطفا رفتار او را با کوله پشتی ببخشید
ترکش کردیم، چه عملی
ای کاش می شد این کلمه را دشمن پدر و مادر به کار برد و لااقل به جای پیام رسان مسئولیت پذیرفتند
جلوی دفتر حج می ایستم و قبل از زدن زنگ نفس عمیقی می کشم.
بعد از مدتی در باز می شود و منش خانم لبخند می زند.
او قلبش را برای من می ریزد
به محض اینکه وارد شدم و دکور قدیمی در ورودی دفتر را دیدم، اولین کلمه ای که به ذهنم رسید «آنتیک» بود.
دیوارهای سفید کاری شده و ستون های گچبری با طرح های گل و بوته
یک میز آهنی و یک کامپیوتر خاکستری قدیمی یکی از مدل های آن
مانیتور شبیه یک جعبه بزرگ و خشن است.
وجود دارد
و یک تابلوی بزرگ وان یکاد با خط.
منش به در بسته اتاق اشاره می کند. بیا آقای شامل حاجا.
منتظر بمانید تا کارکنان در را بزنند و وارد شوند، سپس راه رفتن فرد را تماشا کنید
جلوی صندل خود بنشینید و به تحلیل اطرافتان اهمیت ندهید
و توجه من به او جلب می شود
مرد جوانی با شانه های مربع شکل، صورت گرد معمولی و حالتی گلگون.
او کت و شلوار رسمی پوشیده و گیج به نظر می رسد
با قدم های آهسته روبه رویش می نشینم و به خال حاج آقا نگاه می کنم.
پرتاب می کنم
من از غیبت او تعجب می کنم. حاجی آقا نیست جواب می دهد. به نماز رفت
نفسم را زیر لب بیرون می دهم و روی مبل چرمی دراز می کشم
دوباره چهره مرد مقابلم را تحلیل می کنم.
پوستش تیره، ته ریش کوتاه است و فکش خوش حالت و مردانه است، اما بقیه اجزای صورتش کاملا طبیعی است.
به جز قیافه اش که شبیه دو سیاهچاله عمیق و ترسناک در زمین است.
به شدت خیره شد
به هر حال این تعبیر نظر مردم را به خود جلب می کند.
سرش را بلند می کند و با نگاهی سنگین نگاهم را می گیرد.
او لبخند می زند
بر خلاف انتظارش، همچنان به او خیره می شوم و لبخندی خجالتی به او می زنم. … مردی بسیار خود محور
چند دقیقه بعد حاجی وارد اتاق شد.
بلند شدم و سلام کردم
همیشه با مهربانی احوال خانواده را می پرسد و اشاره می کند
بیا بشینیم
همین که ابودلک برای ما سه نفر چای آورد، حاجی آقا آهسته شروع به صحبت کرد.
توضیح داد که چرا
: من اونجا هستم
حالا آقای شاملو دلیل اینکه از شما خواستم به دفتر من بیایید این است که مجبورید.
مسائل مهم قبل از سفر – پیشنهاد ازدواج
البته این ماجرا را قبل از شما به اطلاع پدرتان خواهم رساند و راضی خواهم شد.
من فهمیدم
مغز من کند است، بنابراین از تجزیه و تحلیل سخنان او خودداری می کنم.
رضایت پدرم برای چیست؟
فهمیدی؟ ! پدرم که چند ماه قبل با این سفر موافقت کرده بود، تصمیم گرفت این سفر را به عهده بگیرد.
مجبورم کرد قبول کنم
سفر کرد
او متوجه سردرگمی من شد و گفت: طبق قوانین عربستان سفر حج فقط برای زنان مجرد یا مجرد است.
طلاق زیر 40 سال ممنوع است مگر اینکه محرم با آنها باشد.
این چهره ما نیست
یک لحظه هیجان زده شدم، اما این قانون را نمی دانستم
بهانه ای برای فرار از زیر بار مسئولیت بود
:اما خوشحالی من چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه
… معمولا در چنین مواقعی یکی از کاروان ها را انتخاب می کنیم
چون-
چشمانم به دهانش خیره شده و با حرکت آهسته صدایش را می شنوم:
قرارداد موقت تا رفع این مشکل
آن را دریافت کرد
پدرت دوست صمیمی توست و من برایت متاسفم
میدونم تو کسی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم
کالوین، میخواستم برای قبول مسئولیت به اینجا بیایم.
نگاهم از هاجاکا به مرد مقابلم برمی گردد.
ابروهای مرد از صمیم قلب او را در آغوش می گیرند و به او نگاه می کنند
لحظه را به ارمغان می آورد
آب دهانم را قورت می دهم و حرف هایش را در سرم تکرار می کنم.
گفت من انجامش میدم
من باید ازدواج موقت کنم، مثل خودمان، آن هم همین است
با مجسمه ابوالفور؟
این سفر اجباری حج را به دلیل گروه خونی ام از روی ناچاری پذیرفتم.
این فضاها نمی خورند، همین است
آیا در این سفر برای شرکت در جلسات واجب وقت دارید؟
p2#. احساس می کنم وقت آن رسیده که بگذارم دود از سرم بلند شود.
رو به حاج می کنم و می گویم: ببخشید باید با پدرم صحبت کنم.
سرش را تکان داد، سریع از اتاق خارج شدم و کوی را پیدا کردم.
من در گوشه ای به دنبال شماره پدرم می گردم ، این بار زنگ زدی؟ –
دوباره به یاد پیشنهاد حاجا و دلسوزی بیجای من برای پدرش افتاد: وای بابا، با تکیه بر دستان تو و این نقشه ها،
از عصبانیت سعی می کنم بی ادبی نکنم به دفتر مدیر کالوین، می دانی چه پیشنهادی به من برای رفتن به حج کرد؟
نفسی کشید و نفسش را بیرون داد:آره بابا جون از اول تو این جریان بود با حرص دندون به هم فشردم: میدونست و تو بهم میگی مجبورم این سفر رو بکنم؟
من با این کار بر اساس شرایط و ضوابط شما موافقم. وگرنه من نمیخواهم به زیارت بروم از طرفی یادت باشد
که این حج میراث حاج خانم است برای تو، یادت نرود – مادربزرگت چقدر نگران نذری بود که تو میخواهی پیرزن شوی؟