درباره غنچه دختری که متهم به قتل میشه اونم قتل خواهرزاده یه تاجر پولدار و قدرتمند که حالا به اعدام محکوم میشه و برای نجاتش باید …
دانلود رمان نیم تاج
- بدون دیدگاه
- 144 بازدید
- نویسنده : مونسا
- دسته : عاشقانه , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1805
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- مشخصات
- نویسنده : مونسا
- دسته : عاشقانه , انتقامی , ایرانی
- کشور : ایران
- صفحات : 1805
- بازنشر : دانلود رمان
- قرار گرفت
- باکس دانلود
دانلود رمان نیم تاج
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان نیم تاج
#نیمه تاج
#قسمت 1
اولین قدم را برداشتم…
دلم میخواست گریه کنم، جیغ بزنم…
اما انگار اشکم با من خشک شده بود!
به نظر می رسید که دستبند فلزی دور مچ های ظریفم سفت و سردتر می شود!
قدم دوم رو برداشتم…
پاهایم می لرزید!
لبمو گاز گرفتم…نمیخواستم برم…
دانلود رمان نیم تاج
نباید می رفتم…
دستی زیر گرمای آفتاب مرداد بر پشتم نشست و مرا تشویق کرد و بی رحمانه گفت:
_سریع تر! سرم را پایین انداختم و این پایان من بود؟
باد سردی که به آرامی می وزد پتوی سفید را روی شانه هایم می وزید!
خش خش پله های چوبی زیر پایم آمیخته با ناله های زن و ناله های مرد!
او را بلند کردم و این پایان بود!
دانلود رمان نیم تاج
طناب با سرعتی منظم جلوی چشمانم چرخید و ناگهان متوقف شد. آروم پلک زدم و درست وسط اون حلقه طناب، یه جفت چشم عصبانی بهم خیره شده بود… با جیغ بلند از تخت پریدم و چراغ اتاقم روشن شد! حاج بابا با چهره ای ترسیده و نگران وارد اتاق شد و گفت: غنچه بابا…! هنوز باورم نمی شد! رویا بود؟ قلبم بیش از هزار میتپید و هر ضربان به نظر میرسید که سینهام منفجر شود. حاج بابا سریع کنارم روی تخت نشست و سرم رو به سینش کشید: -چیزی نیست بابا… همش خواب بود! مامان بهار همون لحظه وارد اتاق شد و پرسید چی شده؟
دانلود رمان نیم تاج
حاج بابا دستاشو جمع کرد و گفت: چیزی نیست خانم… کابوس دیدم… مامان با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: کابوس دیگه؟ شنونده: #مانسا
#نیمتاج
#قسمت دوم
با دستای یخ زده ام با مشت های کوچکم پیراهن حاج بابا را از پشت گرفتم و سر تکان دادم…
مامان به حاج بابا اشاره کرد و حاج بابا آروم از کنارم بلند شد.
کنارم نشست و پیشونیم رو نوازش کرد…
_من اینجام…نترس…سعی کن بخوابی!
خجالت میکشیدم هفته آخر خوابشون انداختم! سرمو گذاشتم رو بالش و سرمو تکون دادم…
با چند نفس عمیق بالاخره قلبم از تپش ایستاد و به حالت عادی برگشت.
دانلود رمان نیم تاج
مامان که فکر میکرد خوابه بلند شد و با صدای آهسته به حاج بابا گفت:
_شاید ببریمش دکتر… کابوسش… طبیعی نیست!
حاج بابا حرفی نمی زد و احساس می کردم او هم کابوس می بیند.
ولی میدونستم هیچی نیستم! گاهی خواب های دیوانه وار می دیدم…
این هم همینطوره…در این چند روز فقط بارها برای من اتفاق افتاده!
وقتی در اتاق خواب بسته شد چشمانم را باز کردم و به سقف نگاه کردم.
چقدر احساسات واقعی بود!
درد…
حتی سوزش دلم…
دستم رو روی قلبم گذاشتم و حس کردم داره میسوزه!
هنوز داشت می سوخت!
روی تخت نشستم و با دستم بالش را کنار زدم.
باید راه می رفتم و ذهنم را آرام می کردم…
شال بلندم را از زیر تخت برداشتم و انداختم روی شانه هایم…
دانلود رمان نیم تاج
بی صدا به سمت خانه رفتم و در را باز کردم.
وارد ایوان شدم…
هوای سرد شب را نفس کشیدم و با دمپایی پلاستیکی «زرشک» به استخر «کش» وسط حیاط رفتم…
انگار تنها من نبودم که نمی توانستم بخوابم…
ماه و ستاره های کوچک در استخر هم بیدار بودند!
لبه استخر نشستم و ماه را که روی سطح آب منعکس شده بود تماشا کردم. دستم را روی آن دراز کردم و احساس کردم سرمایش به تک تک سلول های گرمم رسیده است…
نویسنده: #مانسا
#نیمتاج
#قسمت سوم
وقتی آروم شدم دستامو از آب بیرون آوردم و
صورتم را بگذار
_وای خدا برم فدای خودم این چیه؟!
******
دانلود رمان نیم تاج
گلدان را یک بار چرخاندم و با اطمینان در نبود
برگ های خشک شده را روی قفسه چوبی گذاشتم…
با صدای زنگ های بال سرم را بلند کردم و
با خوشحالی به مهتاب لبخند زدم…
“ببین کی اینجاست!”
“خانم وکیل!”
مهتاب نگاهی به مغازه انداخت و
او گفت:
_حرف نزن دوست!
حاج بابات از من تعریف کرد. یک هفته است که یک کابوس است.
می بینی…
احساس میکنم تقصیر منه… نباید در مورد دریا حرف میزدم.
داشتم با تو حرف میزدم
چشمامو گرد کردم و گفتم:
“منظورت چیه دیوونه؟”
دانلود رمان نیم تاج