درباره رابطه عاشقانه یه سرگرد ۳۲ ساله ارتش و دختری ۱۹ ساله که پشت کنکوره و …
دانلود رمان چوب شور
- بدون دیدگاه
- 220 بازدید
- نویسنده : نوشین سلمانوندی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 325
- بازنشر : دانلود رمان
- در حال پخش
- مشخصات
- نویسنده : نوشین سلمانوندی
- دسته : عاشقانه , ایرانی , بزرگسال
- کشور : ایران
- صفحات : 325
- بازنشر : دانلود رمان
- در حال پخش
- باکس دانلود
دانلود رمان چوب شور
- رمان اصلی بدون حذفیات
- قبل از دانلود فیلتر شکن خود را خاموش کنید
- این رمان هارو حتما بخون عالین
- نقد و بررسی
- آنلاین
دانلود رمان چوب شور
قسمت_اول #رومن_چوب_شور#
روبروی هم می ایستیم… قدش بلند است، عطرش بو می دهد…
او مست است و انگشتر عقیق در دست چپش منظره ای فراموش نشدنی است.
:سوالات
خوبه؟-
اما حالم خوب نبود
بدنم می لرزد، پس مشخص است که اصلا حالم خوب نیست.
همیشه از شب اول ازدواج می ترسیدم. اما گل خانم این را گفت
نترس، او یک هیولا نیست؟ یا دیو دو سر؟
دانلود رمان چوب شور
گفتم: چشماتو ببند تموم شد.
: با خجالت گفتم.
!توپ. .. بله –
او جلو آمد و حالا فقط یک نفس با ما فاصله داریم.
فکم از ترس و نگرانی می لرزد.
: زمزمه کرد
من نمی خواهم مزاحم شما شوم.
دستامو مشت کردم و روی شکمم گذاشتم.
با وزش باد چشمم به پرده ها افتاد.
پنجره نیمه باز است.
دستش جلو رفت و با خجالت چادر سفیدم را عقب زد.
سریع چشمامو بستم.
: با خنده مردانه گفت.
دانلود رمان چوب شور
“نمی خواهی به من نگاه کنی؟” با صدای بلند آب دهانم را قورت دادم.
الان باید چیکار کنم؟
پلک زدم و دوباره نگاهم به انگشتر عقیق سبزش افتاد.
قسمت_2 #رومی_چوب_شور #بدون سانسور#
نگاهم آرام آرام به سمت بالا رفت و به وسایلش به دور کمرش رسید.
بسته است، اما خز مانع از دید درست همسرم می شود.
من به آن نگاه می کردم؛ بیایید آن را کشف کنیم و با یکدیگر صحبت کنیم.
.بیایید ما باشیم اما من ترسیدم.
او متوجه شد که من آنقدر ترسیده ام که حالم خوب نیست و از خجالت رنگم پریده است.
چشمانم یخ زده بود و به جوراب هایم خیره شده بود.
.سفید خالص است.
: بدون معطلی گفت
دانلود رمان چوب شور
من نمیتونم امشب پیش تو بمونم چیزی به این نیاز داشت –
با شماره تماس بگیرید براتون میارم
بعد دستش را در جیبش برد و کاغذی به دستم داد.
شماره او ایرانسل است.
این شماره اش نبود! معلوم نیست برای کدام سرباز.
او درمانده است.
نمیتونی امشب بمونی؟! آیا او در شب اول عروسی ما را ترک می کند؟
این ماموریت بازی شروع شده بود؟
فردا ساعت 10 خونه هستم. من خیلی متاسفم –
صبح روز بعد ظهر به تندی سرم را بلند کردم و از حالت و آرایش روی لبم تعجب کردم.
جوری گاز گرفت که انگار اشتباه کردم و
سریع سرش را پایین انداخت.
: بارها گفت
دانلود رمان چوب شور
بازم معذرت میخوام جبران میکنم… لطفا منو ببخش.
از رفتنش عصبانی بودم، عکس العملی نشان ندادم و روزنامه را پرخاشگرانه دور انداختم.
دستش را رها کردم و برگشتم به اتاق خواب.
گردنم را گرفت. آیا می توانم در شب عروسی داماد باشم؟
آیا باید عروسش را ترک کند؟
من از تنهایی میترسم!
وارد راهرو شدم، اتاق خواب ما انتهای هال است… فرش زیرش.
پاهایم آنقدر نرم هستند که دلم می خواهد روی آنها دراز بکشم.
با بسته شدن در چیزی نگفت.
.آقا سرگرد و ثریا شرور رمان نوشته چوب چوب
دانلود رمان چوب شور
قسمت سوم
ایستادم چون نمی خواستم وارد اتاق بشوم. احساس ترس عجیب
من دارم.
خانه ای که کاملا تمام شده است
اف
چون از تاریکی شب باید تنها بخوابم.
لوسترها را روشن کن، برای من خیلی خفه شده است.
…این اوج نامردی است.
چشمانم را نبستم، قورت دادم و نفس عمیقی نکشیدم؟
…ظلم اجتناب ناپذیر است. نمی خواستم امشب گریه کنم.
این خوب نیست.
دستم از دیوار خارج شد و می خواستم بروم که کلید داخل در بود.
بپیچید
به گوشه دیوار تکیه دادم، مات و مبهوت، که صدایی را شنیدم.
بیا تا نترسم
اوه خدای من!
دانلود رمان چوب شور
نفس راحتی کشیدم.
حتماً وقتی برگشته چیزی را فراموش کرده است.
جوابی ندادم و ناامید به راهم ادامه دادم که یکی از پشت سرم آمد.
: زنگ زدم
تنهات نمیذارم تو گرمای صبح میمیرم…البته اگه مشکلی باشه…
شما آن را ندارید؟
انگار تمام دنیا را به من داده بودند. نه به خاطر شوهرم
کنارم دراز می کشد و شب اول خواب است! نباید شب باشه
با ترس میخوابم
چرخیدم.
چشمانش در این تاریکی می درخشد.
با خجالت نگاهش را از صورتم گرفت.
با تندی گفتم
.با تشکر-
«بدون لبخند، بدون شور و شوق! بدون اینکه به من نگاه کند پرسید: “هیچی.”
خوبه؟-
ناخواسته لبخند زدم؛ چند بار این سوال را پرسیده اید؟
دانلود رمان چوب شور
بله!
سرش را بلند کرد و چند قدم جلوتر رفت. اوه خدای من! من
نمی توانستم اجازه دهم او مرا لمس کند.
ازدواج ما یک سنت بود، نه او به من احساسی دارد و نه من به او!
گل خانم می گوید ازدواج یک سنت و پر برکت است و برکت من این است که عشق است.
از ازدواج می آید و رابطه قوی تر می شود.
نه اینکه سفر خوبی داشته اید و حالا از آن خسته شده اید.
هوم، تو
باید هم اتاقی باشند
قسمت چهارم #چوب_شور_رومی #بدون سانسور#
دو سه قدم باقی مانده را جلو رفت و حالا نفسش بند آمده بود.
سینه ام سفت شد
دانلود رمان چوب شور
من نمی خواهم شما را اذیت کنم.
و باز هم همین.
آنقدر خجالت می کشم که نمی توانم به او نگاه کنم. صورتش
آرزوها هستند؛ مثل همیشه ظریف و مردانه.
من منتظر شوهر آینده ام بودم.
موهای صاف و مشکی با رگه های سفید کوچکی در بین آن ها که چشم ها را برجسته می کند.
صورت بلند و استخوانی
اف
خدای من، حقیقت واقعاً مرا آزار می دهد.
همین!
بدون عشق، بدون علاقه
، هیچی! فقط در حافظه ام ماند.
: گفتم
…من…میتونم امشب تنها بخوابم،امشب…تنها…
نتونستم ادامه بدم و لبمو گاز گرفتم.
دانلود رمان چوب شور
لبخندش را ندیدم. اما من آن را احساس کردم.
بله قطعا! استراحت کن، من در اتاق مهمان هستم-
آب دهانم را قورت دادم و دوباره از او تشکر کردم. قبل از حرکت، چشمانمان به هم رسید.
.گره دار
قدش چقدره؟
نه اینکه تناسب اندام و ورزشکار باشد! نه اصلا.
اما شکل عجیبی خوش فرم دارد… بزرگ و به قول خانم رعنا گل.
:دستش رفت سمت ساعت تا بازش کنه زمزمه کرد
.شب بخیر-
: لبخند زدم
.شب بخیر-
دامن پفی لباس عروسم رو گرفتم و رفتم تو اتاق.
چرخیدم.
نمیدونم تا کی باید از این مرد دور باشم!
.ولی من خوشحال بودم… . گفت به خاطر من ترکم نمیکنه.
آسمان و ماه
دانلود رمان چوب شور
اف
در اتاق را باز کردم و چشمم به توالت آبی افتاد.
سفیدها واقعاً چشم نواز بودند.