دانلود رمان یاسمین

درباره دختری به نام فرنوش که پسری به نام بهزاد عاشقش میشه غافل از اینکه پسرخاله فرنوش خواستگارشه و …

ادامه ...

دانلود رمان یاسمین

ادامه ...

کاوه – چی اینقدر طول کشید پسرم؟
ترم تموم شد حالا می خواهم دوباره بچه ها را ببینم. من آنها را داشتم
خداحافظی کردم. چیکار میکنی چرا سرت
انداخت روی زمین و رفت؟ خداحافظ، چیزی!
کاوه – هیچی نگو! مخصوصا رفتم یه گوشه پنهان بشم! به هر کدام
قول دادم مامانم رو بفرستم پیش این دخترا
پیشنهاد شما! الان همشون میخوان آدرسشونو به من بدن!
در این لحظه یک ماشین شیک و مدل بالا با سرعت زیاد از مقابلمان رد شد.
آنقدر رد شد که آب و گل به خیابان پاشید
به شلوار ما کاوه مثل زنان شروع به جیغ زدن و ناله کردن کرد
نفرین مکارد:
اوه…..پرستار! توجه شما کجاست؟ خدایا گیربکس ماشینت خرابه.
پاره شود!
پسر نزدیک بود شما را بزند! نگاه کن لباس زیرم خیس شد!
خدا ماشینت را بیامرزد نگاه کن اکنون
همه میدونن این پسر شلوارش بی سواده!
– میشناسیش؟
کاوه – همه او را می شناسند! سال اول. زیبا و ثروتمند!
آره
هیچ کس جایی را ترک نمی کند! بهزاد این شخص
مجتمع طرف ما! خدایا شیشه ماشینت بشکند!
نه بابا، انگار کنترلمو از دست دادم.
کاوه گاه آن ماشین را با صدای بلند و در یک جمله بی صدا فحش داد
به من گفت:
کاوه – خدایا لاستیک ماشینت بشکن! شور در آن چشم ها مرده است
هیزم خود را بشویید تا زیر چشم ما دیده نشود!
– این مزخرفات چیه؟ کاوه – مرده رنگ ماشینت رو بگیر که دوتا زیر هم رنگه.
من در خانه شلوار دارم!
داشتم میخندیدم این را گفت و دستش را به سمت ماشین تکان داد.
.
– پسر چرا اینطوری رفتار نمیکنی؟
کاوه – شاید آینه ما را ببینی و برگردی!
در همان زمان، آن ماشین ایستاد و برای حفاری دوباره به عقب رفت.
شروع شد:
خدایا ماشینت روغن بسوزه درد و ناراحتی لنت ترمز OMG
از این کاسه بهزاد بخور!
– ها ها! شاینا چیست؟

ماشین جلوی ما رسیده بود.

سلام بابت رانندگی بد عذرخواهی میکنم یک لحظه حواسم پرت شد.

کاوه – ببخشید پدرت سرهنگ نیست؟
– نه، چطور؟

کاوه – ببخشید نمی خوام فکر کنم پدرت باید وزیر یا وکیل باشه.
– به هیچ وجه! کاوه – خب خداروشکر!

با صدای بلند گفت:
خانم این چه نوع راننده ای است؟ پدرت در این مملکت چه می کند؟

اینطور نیست که من رانندگی کنم!

نزدیک بود ما را بکشد!
به آرامی به پهلویش زدم و گفتم:

– ببخشید خانم. این دوست من خنده دار نیست.

باید منو ببخشی من فرنوش تایش هستم. چطور این کار را نکرد؟
کاوه – آب و گل و صدف از پای ما راه افتاد خانم جون! فرنوش خندید و گفت:
– تو کاوه خان هستی. شوخی های شما در مدرسه معروف است. همه
حس شوخ طبعی شما قابل تقدیر است. تا فرنوش
این را گفت: صدای کاوه نرم شد و رنگش عوض شد و گفت:
کاوه – من دختر کوچولوی تو هستم. شما واقعا خانم فهمیده ای هستید!
– اسم من بهزاده است. این کاوه است، دوست من.
کاوه – ما هر دو نوکر تو هستیم!
فرنوش – بازم معذرت میخوام.
کاوه – فدای سرت! بذار وسط خیابون بخوابم شما با
بذار ماشینت دو سه بار از کنارم رد بشه!
شما
چه کاری می توانید انجام دهید؟ یه چیزی که اینجا یه مقدار زیاده جون آدمی زاده! اصلا
دفعه بعد اگر صادقانه می گویید به من اطلاع دهید. خودمان
و دو سه تا بچه بزاریم جلو ماشینت! خدایا! ب
نقشه من!
– بس کن کاوه!
متاسفم خانم خیلی ممنون که برگشتی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد.
کاوه – بله! شلوارمان را خشکشویی می کنیم، قبر پدر سینه
من و بهزاد این کار را کردیم! او خوب خواهد شد!
فرنوش که ناراحت بود از من پرسید:
-آیا پاتون مشکلی پیدا کرده است؟
-نه لطفا بگو
کاوه – نه خانم عزیز. مشکل مغزی دارند. حالا لطفا
یک دقیقه بیا پایین همینجا
کوروک، ببینیم مقصر کیست!
رفتم سمت کاوه چشم غار که فرنوش متوجه شد و با خنده از ماشین پیاده شد
پایین آمد و گفت: – خوشحالم که با شما آشنا شدم. چطوری؟
– ممنون چطوری؟
فرنوش – اینجا درس میخونی؟ چندین بار تو را در منطقه دیدم
من مدرسه را دیدم.
– منم همینطور چند بار دیدمت
کاوه – انگار شکستن جناغم باعث میشه باهات آشنا بشم! فکر کن
اگر من تو را می کشتم، ازدواج می کردی
فرنوش دوباره خندید و من از چپ به راست به کاوه نگاه کردم.
کاوه به فرنوش گفت:
– تو چشماش نگاه نکن! این بومی چشم چپ دارد!
– بس کن کاوه خان.
کاوه – بابا این تصادف بزرگیه. باید چهار تا بزرگ در وسط وجود داشته باشد
آن را بگیرید، ممکن است برای شرکت بیمه کار کند
زندگی، ازدواج دائم و عروس، این حرف ها!
– عجب!
برگشتم سمت فرنوش و گفتم:
میشه لطفا بگید
فرنوش – بذار ببرمت خونه.
کاوه – خیلی ممنون. بهزاد جون برو!
دست کاوه که به سمت دستگیره ماشین در حال حرکت بود و فرنوش را گرفتم
به او گفتم:
– خیلی ممنون. مزاحم نشو تو به من بگو
فرنوش – بازم معذرت میخوام. خداحافظ
این را گفت و سوار ماشین شد و رفت. کیو، پشت ماشین
دستش را فشرد و گفت:
خداحافظ الاغ خوش شانس! حیف که در را باز نکرد!

ادامه ...
واتس اپ
تلگرام
فیسبوک
توییتر

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای مطالعه کامل رمان کلیک کنید

ما یک موتور جستجوی رمان هستیم
اگر رمان شما به اشتباه در سایت ما قرار گرفته و درخواست حذف دارید
از واتس اپ یا ایمیل زیر به ما اطلاع دهید تا سریعا حذف کنیم

برای پشتیبانی میتوانید از تلگرام ، ایمیل یا فرم تماس با ما در ارتباط باشید

فرم تماس با ما

[contact-form-7 id=”3211″ title=”فرم تماس”]

برای بازیابی رمز عبور از اینجا اقدام کنید.

در سایت عضو شوید

اگر عضو هستید از اینجا وارد شوید.